ما مردمانی کتاب گریزیم.
کافی است نگاهی به برنامه روزانه خود و نزدیکانمان بیاندازیم تا این حقیقت تلخ، به وضوح و روشنی پیش رویمان پدیدار شود:
ما کتاب نمیخوانیم.
این البته به این معنا نیست که کتاب
نمیخریم یا در خانهی خود دهها و بلکه صدها جلد کتاب نداریم؛ بلکه به این معناست
که گشودن یکی از این مرغان قفسی و رها کردن آنها در آسمان ذهن برای ما دشوارتر از
دشوارترین امور روزمره است. ما از این کار میهراسیم، به آن اهمیت نمیدهیم، فرصت
کافی نداریم و بسیار خرده دلیل بیاهمیت دیگری در آستین داریم تا برای کتاب گریزی
خویش ارایه کنیم و البته که هیچ یک نمیتوانند این نقطه ضعف عمیق فرهنگی را در ما
توجیه کنند و پوشش دهند :
ما کتاب نمیخوانیم.
معایب و مضرات این کتاب ناخوانی را هم
جملگی از بَریم، میدانیم که تأثیر کتاب بر ذهن و روحمان تا چه اندازه ژرف است، که
کتاب خواندن چه اندازه در رشد و اعتلای فرهنگ عمومی و زندگی این جهانیمان موثر
است، که جامعهای که از کتاب خواندن بپرهیزد از خود حقیقیاش بیگانه میگردد و این
بیگانگی از خویش چه مصیبی که نمیآفریند و در دل جهل حاصل از کتاب گریزی، چه نطفههای
شومی که آرمیدهاند؛ اما هیچ یک از این داناییها نیز نمیتوانند ما را به سوی گشودن
پنجرههای کاغذی و نگریستن از میان آنها سوق دهند؛
همچنان، کتاب نمیخوانیم ...
به امید روزی که سرانه مطالعه هر ایرانی بیش از 30 دقیقه باشد